- اگر بار گران بودیم،رفتیم و گر نا مهربان بودیم،رفتیم
-
اگر آوازِ زیبایِ بنان بودیم و رفتیم
اگر نامهربان یا مهربان بودیم رفتیم
حلالم کن اگر سنگینی ِ بار ِتو بودم
اگر بر دوش تو بار ِ گران بودیم رفتیم
شکست از دوریت بال و پر ِ من
اگر از هجر ِ تو، دل نگران بودیم رفتیم
چه خوش بود و چه شیرین با تو ایام
اگر بد یا اگر خوش گذران بودیم رفتیم
چه دریایی که بر چشم ِِ تو چون جوی
اگرهم بی تلاطم ، بیکران بودیم رفتیم
چو یوسف میروم خاری به چشمان ِ برادر
اگر خاری به چشم ِ دیگران بودیم رفتیم
ببر با خود صبا پیغام، سوی همزبانم
اگر بیکس اگر بی همزبان بودیم رفتیم
رفتیم و شبی کنار یاران بودیم
محکوم دگر به تیرباران بودیم
در جوخه ی اعدام به رقص افتادیم
ما آینه دار سربه داران بودیم
در صحن دلم مجلس ماتم برپاست
بر بام دو چشمم علم غم برپاست
این غصه و اندوه ندارد پایان
تا صبح قیامت که محرم برپاست
سوزد جگرم ز این ملامت چه کنم؟!
از بار گران خم شده قامت چه کنم؟!
گفتند چرا نیامد آن معشوقت!
باز آید دگر سرت سلامت چه کنم؟!
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
یارب ای کاش نیفتد به کسی ؛ کار کسی
دلم گرفته و هر سوی خانه ام ابری است
دلم گرفته و گریه دوای دردم نیست
دلم گرفته و کسی نیست ، جاده بیرنگ است
دلم گرفته و این قاب ساده بیرنگ است
هيچکس ويرانيم را حس نکرد
وسعت تنهاييم را حس نکرد
در ميان خندهاي تلخ من
گريه هاي پنهانيم را حس نکرد
در هجوم لحظه هاي بي کسي
درد بيکس ماندنم را حس نکرد
آسمان غم گرفته هيچ گاه
بركه طوفانيم راحس نكرد
آنكه سامان غزلهايم از اوست
بيسر و سامانيم راحس نكرد
آنکه با آغاز من مانوس بود
لحظه ي پايانيم را حس نکرد
دیگه مجبور نیستی هرجا که می ری
ازم اجازه ی رفتن بگیری
میشه با هرکی که میخوای بجوشی
اصلاً هرچی دلت میخواد بپوشی
میشه به هرکی دلت خواست دل ببندی
یا با غریبه ها بگی بخندی
وقتی دیر می کنی یا میری جایی
دیگه نیستم بهت بگم کجایی
دیگه نیستم بهت بگم کجایی
...
نرو تنهام نزار با درد و غم هام
اگرچه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایش گذشتم
به مرگ هر دوتامون خیلی تنهام
نگو می بینمت یه روز دیگه
آخه احساس من اینو نمی گه
نمی تونم قبول کنم نباشم
تر و خشکت کنه یه مرد دیگه
تر و خشکت کنه یه مرد دیگه
...
خداحافظ همیشه بهتر ازمن
همیشه یا که هر جا سر تر از من
تو چشمات بهترین بودم تو دنیا
نمی دیدی اگرچه کمتر از من
خداحافظ که رفتم بی بهونه
از این خونه دلم بدجوری خونه
به جای سر به روی شونه من
تو یادم خاطرات تو می مونه
تو یادم خاطرات تو می مونه
...
اگه کوه طلا واست بیاره
اگه دنیارو زیر پات بزاره
بازم دستای خالیم خوب می دونن
که هیشکی قدر من دوست نداره
گلت خشک شد ولی هرگز نمرده
زمان بوی تورو از خونه برده
دلم خوش بود میای یه شب تو خوابم
ولی چند ماهه که خوابم نبرده
داری می ری ولی پیشت می مونم
واست هیچی نبودم خوب می دونم
ولی من در عوض هرجا که باشم
واست تا آخر عمرم می خونم
واست تا آخر عمرم می خونم
...
شاید خیلی چیزا می خواستی،اما
منم هیچی نداشتم پات بریزم
انقدر بغضمو پنهون کردم از تو
از اون روزی که تو رفتی ، مریضم
قدیما یادمه می رفتی جایی
همیشه یه خداحافظ می گفتی
چقدر آسون شدم باهات غریبه
بازم پشت سرم چیزی شنفتی؟
...
صدايت مي كنم امشب
من از عمق دلم بنگر
جوابم ده تو نجوا كن
شود حالم از اين بهتر
صدايت مي كنم بشنوكه من بي تو نمي مانم
بيا يارم تو خورشيدي
كه بي تو رنگ شب خوانم
صدايت مي كنم برگرد
كه تنها تو شدي يارم
بيا اي عشق نافرجام
به تو مديون بدهكارم
صدايت مي كنم شايدشوي يك لحظه مهمانم
در آن لحظه تو را گويم
چه اندازه پريشانم
صدايت مي كنم اما
چرا چيزي نمي گويي
از اين قلب پر از حسرت
چرا مهرم نمي جويي
صدايت مي كنم جانا
برس امشب به داد من
تمام خواستن ها را
تو از بر كن به ياد من
صدايت مي كنم از دل
تو هم امشب صدايم كن
تو مغروري غرورت را
فقط امشب فدايم كن
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
عشق هر جا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند دز آتش. دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا ببینی عشق را آیینه وار
آتشی از جان خاموشت بر آر
هر چه می خواهی به دنیا درنگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش میزند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشید وار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست